ایا شما خدا هستیدمطلب ارسالی ازفروزان

گلهای کلاس پنجم من

کلاس پنجم دبستان دخترانه ی معینی بوشهر

ایا شما خدا هستیدمطلب ارسالی ازفروزان

در تعطیلات کریسمس ‍‍‍در یک بعد از ظهر سرد زمستانی پسر شش ههت ساله ای جلوی ویترین مغازه ای ایستاده بود.

او کفش به پا نداشت و لباس هایش پاره پوره بودند. زن جوانی از انجا می گذشت. همین که چشمش به پسرک افتاد ارزو و اشتیاق را

در چشم های ابی او خواند. دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرمکن خرید.

ان ها بیرون امدند و زن جوان به پسرک گفت :

(( حالا به خانه بر گرد. انشاالله که تعطیلات شاد وخوبی داشته باشی.))

پسرک سرش را بالا اورد ‌نگاهی به او کرد و پرسید:(( خانم‌! شما خدا هستید ؟))

زن جوان لبخندی زد و گفت :(( نه پسرم. من فقط یکی از بندگان او هستم.))

پسرک گفت:(( مطمئن بودم با او نسبتی دارید! ))



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ 25 آذر 1391برچسب:,

] [ 14:22 ] [ ]

[ ]